یه بچه ایی رو تصور کن که به زور اون رو از خونوادش جدا کردن و مثلا بردنش یه آموزشگاهی که باید یه چیزی یاد بگیره یه مرحله ایی رو طی کنه و بعد برش میگردونن خونشون
این بچه هر بداخلاقی ببینه بیشتر یاد خونه میفته . یاد محبتهای پدر و مادرش . جای گرم و نرم و غذای آماده و مهر و عطوفت و خوش اخلاقیهایی که تو خونه بود ...
گاهی دلت میگیره
دلتنگ جایی میشی که نمیدونی کجاست . مشابهش رو تو حرمها و مساجد ، جاهای خلوت ، ساحل ... پیدا میکنی
یه وقتایی کسی اذیتت میکنه یه وقتایی هم از کسی که توقع نداشتی بی مهری میبینی ...
میدونی !
شاید حق نداری از کسی دلگیر بشی . شاید نباید توقع داشته باشی کسی صد در صد هواتو داشته باشه . خب مگه تو کی هستی که باید یکی تمام سعیش رضای تو باشه؟ چرا باید همه درکت کنن و کی گفته هر چی تو بخوای درسته که باید بقیه قبول کنن ؟ خودخواهی رو بذار کنار..
دقیق فکر کنی شاید بتونی به همه حق بدی حتی اگه به تو بی مهری کرده باشن چه از عمد چه بی قصد
چرا اینقدر نازک نارنجی هستی ؟ نمیگم خشن شو نمیگم عادت کن نمیگم بی خیال شو . ولی واقعا فکر کن چرا فطرت همه آدمها اینقدر حساس هست . انگار یه عمر شاهزاده بودیم و کسی نازکتر از گل به ما نگفته که نمیتونیم به راحتی بداخلاقیها و سختی کشیدنها رو تحمل کنیم هر چند کم کم تحمل میکنیم و شاید ظالم هم میشیم.. ولی من و تو دلتنگ کجا هستیم و مثل اون بچه بهونه کی و کجا رو میگیریم ؟؟؟
چشمهاتو که میبندی انگار میخوای این دنیا ، این پادگان ، این آموزشگاه طاقت فرسا با درسهای سخت و سنگین رو نبینی .. میخوای بری تو عالم خاطراتت . گذشته ت .. کجا بودی؟ به مغزت فشار میاری .. کی منو لوس کرده بود ؟ کی اینقدر احترامم رو نگه داشته بود؟ کی منو اینطور بار آورد؟ کی جز مهر و محبت چیزی ازش ندیدم؟ حتی وقتی به دنیا اومدم تا چند سال منو دست پدر مادری سپرد که باز هم همون روشش رو ادامه بدن و یکمرتبه منو از مهر و محبت جدا نکرد ...
خدا؟
نه ...
چرا نه؟
خدا؟؟؟؟
چه غباری روی این اسم نشسته. چه بد برداشتی ازش کردی . تو که فقط وقت مشکلاتت یادش میکردی تازه قبلشم میگفتی چرا اینقدر خدا با من بده هر چی مصیبته سر من نازل میکنه .
چرا با هر بار تکرار کردن این اسم اون حس دلتنگیت شدیدتر میشه؟!
بشکن ! بگو دلت براش تنگ شده . به زبون بیار که هوای خودشو کردی . بگو که نیاز داری به مهر و محبتش به آرامشی که تو حرفاش هست تو توجهش هست. ازش بخواه دیگه تو رو اینقدر اینور اونور سرگردون رها نکنه . برای خودش انتخابت کنه . بگو خسته شدی .. خیلی خسته شدی دیگه میخوای به جایی که باید برسی برسی میخوای آروم بگیری از اینهمه اضطراب تشویش دو دلی شکست خوردن ناراحت شدن خســـــــــته شدی
دلم شدید بهونه گرفته و تنگ شده ...
|