و اسرع فرسک شاردا الی خیامک قاصدا محمحما باکیا
و اسب تو شیون کنان از تو دور شده شیهه کشان و گریه کنان به قصد خیام حرم سرعت گرفت ...
فلما رأین النساء جوادک مخزیا ، و نظرن سرجک علیه ملویا ، برزن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدود لاطمات الوجوه سافرات ، و بالعویل داعیات ، و بعد العز مذللات ، و الی مصرعک مبادرات
همینکه بانوان حرم ، اسب تو را ، بلا زده و خواری رسیده دیدند ، و زین تو را بر آن واژگونه یافتند ، از پس پرده ی خیمه ها بر آمدند در حالیکه گیسوانشان را بر چهره پریشان ساخته و نقاب از چهره انداخته و سیلی بر صورتهایشان میزدند ، و با صدای بلند گریه میکردند ، و ناله و فریاد کنان تو را میخواندند
آنان بعد از عمری عزت ، به ذلت و خواری گرفتار شده بودند و به سوی قتلگاه تو میشتافتند ...
و الشمر جالس علی صدرک ، و مولغ سیفه علی نحرک ، قابض علی شیبتک بیده ، ذابح لک بمهنده قد سکنت حواسک و خفیت انفاسک
و رفــــــــــــــــــــع علی القـــــناه رأســــــک
در حالیکه شمر بر روی سینه ی تو نشسته بود و شمشیر تشنه اش را بر گلوگاه تو نشانده از خون گلویت سیراب میکرد با دست پلیدش محاسن شریف تو را گرفته بود و با شمشیر تیزش سر از بدنت جدا میکرد ...
حواست از حرکت باز ایستاد ، و نفسهای شریفت نهان گشت ،
و ســـر مـبارکت بــر فــراز نیــزه بــالا رفـــت
زیارت ناحیه مقدسه
سر آفتاب را بریدند و دو دست ماه را ...
زینب ماند و نماز کسوف آفتاب و خسوف ماه خود
|