حقیقت این است چیزی که در نظام آفرینش محکوم چیز دیگر آفریده شده به زور فلسفه و اعلامیه و مقاله و خطابه نمیتوان آن را حاکم بر آن چیز قرار داد . علم و فکر و فلسفه حاکم بر طبیعت جهانی است اما محکوم طبیعت انسانی . حقوق بشر تا وقتی که فقط شکل یک فلسفه دارد طبعا ابزاری برای طبیعت بشر خواهد بود . ما اکنون در جهانی زندگی میکنیم که آن چیزی که محکوم طبیعت بشر است سخت توسعه یافته و نیرو گرفته ، اما آن چیزی که حاکم بر طبیعت او است ناتوان مانده است و لااقل به نسبت توسعه و توانایی آن دیگری پیش نرفته است ، نتیجه آنهمه پیشرفتها در سطح مسائلی که محکوم طبیعت بشر است این شده که هر کس در راهی که میرود و در پی مقصودی که میخواهد ، سریعتر و پر قدرتتر میرود و میدود ، بدون آنکه در نوع خواسته و طرز تفکر او درباره زندگی و هدف زندگی ، و در احساسات و تمایلات و عواطف او و بالاخره در سطح مسائلی که حاکم بر طبیعت او است کوچکترین تغییری پیدا شده باشد . بشر تا توانسته محیط اطراف خود را تغییر داده بدون آنکه بتواند یا بخواهد خود را و طرز تفکر خود را و عواطف و تمایلات خود را عوض کند . ریشه مشکلات امروز بشر را در همین جا باید جست ، همچنانکه ریشه نیاز بشر را به دین و معنویت و ایمان و پیامبر نیز در همین جا باید به دست آورد . مصلح و مفکر بزرگ اسلامی ، اقبال لاهوری میگوید : " بشریت ، امروز به سه چیز نیازمند است : تعبیری روحانی از جهان ، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند " . آنگاه اضافه میکند و میگوید : " شک نیست که اروپای جدید دستگاههای اندیشهای و مثالی تأسیس کرده است ، ولی تجربه نشان میدهد که حقیقتی که از راه عقل محض به دست میآید نمیتواند آن حرارت اعتقاد زندهای را داشته باشد که تنها به الهام شخصی حاصل میشود . به همین دلیل است که عقل محض چندان تأثیری در نوع بشر نکرده ، در صورتی که دین پیوسته مایه ارتقای افراد و تغییر شکل جوامع بشری بوده است . مثالیگری اروپا هرگز به صورت عامل زندهای در حیات آن در نیامده و نتیجه آن " من " سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد که کار منحصر آنها بهرهکشی از درویشان به سود توانگران است . سخن مرا باور کنید که اروپای امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است "
اگر نهرو نخست وزیر فقید هند پس از یک عمر لادینی ، در شامگاه عمر خویش به جستجوی خدا بر میآید و معتقد میشود که : " در برابر خلا معنوی تمدن جدیدی که رواج میپذیرد بیش از دیروز باید پاسخهای معنوی و روحانی بیابیم " برای این است که به ریشه اصلی مشکلات امروز بشر پی برده و دانسته که بشر امروز بیش از هر وقت دیگر نیازمند به آزادی روحانی و معنوی است و [ رفع ] این نیازمندی بدون اینکه در طرز تفکر و جهان بینی او تغییر اساسی داده شود - که هستی و حیات را با معنی بداند نه پوچ و عبث - میسر نیست . و اگر برنارد شاو را میبینیم که میگوید : " چنین پیش بینی میکنم و از هم اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود و به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید شود طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تأمین خواهد شد " . برای این است که احساس میکند که علاوه بر لزوم تفسیری روحانی از جهان ، و لزوم آزادی روحانی افراد ، اصولی اساسی دارای تأثیر جهانی لازم است که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند و به قول اقبال : " مبتنی بر وحیی باشد که از درونیترین ژرفنای زندگی بیان شود و به ظاهری بودن صوری آن رنگ باطنی دهد "
|